loading...
در جستجوی کار
آخرین ارسال های انجمن
نیما بازدید : 281 سه شنبه 01 شهریور 1390 نظرات (0)
 من اولش خیلی خوشحال شدم از اینکه دارن من رو تشویق می کنن. خیلی کیف می داد

اون جلو وایسادی و همه دارن به افتخار تو دست می زدن

واسه همین چند دقیقه اونجا وایسادم تا حسابی من رو تشویق کنند و انرژی نهفته خودشون رو حسابی تخلیه کنند.جوونا اگه اینجا تخلیه نشن مجبورن برن توی پارتی هاا

بعد یه حسی گفت اوهوی نیما جوگیر نشو بسه.ولی من خیلی مشعوف شده بودم

می خواستم سخنرانی هم بکنم ولی خوب وقت کم بود ایشالاه در فرصتهای بعدی از سخنان گهربارم

دیگران رو بهره مند می کنم

بعد از اینکه تشویقای بچه ها به پایان رسید من رفتم و جلوس کردم

واقعا هیچ جا کلاس خود ادم نمیشه.کلاس ما خانه ماست در حفظ و نگهداری و نظافت ان کوشا باشیم و روی دیوارهایش با خودکار یادگاری ننویسیم(سخنی از یک نیمای جو گیر شده)

اینجا بود که یه دلهره اومد تو وجودم  گفتم نکنه  باز حمید یه چیزی گفته که من این قدر محبوب شدم.

محبوبیت ترس داره حاشیه داره خیلی چیزا دیگه هم داره  تو دلم گفتم حمید وای به حالت اگه چیزی گفته باشی

.بعد یاد یه فیلم خون اشامی افتادم

که پسره به همکلاسی هاش حمله می کرد و بعد خوناشون رو می اشامید

نیما خون اشام.نیما دراکولا چه اسمی .اصلا می رفتم هر کی بهم کار نمی داد خونش رو می اشامیدم بعد فردا روزنامه ها می نوشتن

خون اشامی که خون مدیران را می اشامد و بعد  همه مدیرا می ترسیدن و به جوونا کار می دادن

سریع این تفکرات رو از ذهنم پاک کردم تا یه وقت بلا سر کسی نیاارم.

یکی از بچه ها اومد پیشم و گفت دمت گرم نیما ایول به تو .گل کاشتی.خیلی باحالی تو ایده الی تو اورجینالی

با تعجب نگاهش کردم..یعنی داری راجع به چی حرف می زنی

اونم گفت:طاهری داشت راجع به امتحان حرف می زد اونم واسه اخر هفته

اونجور ی که از کلاس رفت بیرون احتمالا اسم خودشم یادش رفته چه برسه به امتحان .دستت درد نکنه

و بعد یکی یکی از من تشکر کردن

حمید: همه کارارو من کردم شما  از نیما تشکر می کنید می کنید؟ این بی انصافیه

اصلا الان که این طور  شد میرم بهش میگم بیاد همین فردا امتحان بگیره

 بچه ها یه دست هم به افتخار حمید هم زدند اونم جو گرفته بود می گفت شله شله

بعد حمید  به من گفت بیا پشت سر بابا بشین تا زیاد تو دید نباشی این طاهری خیلی تیزه

بابا کیه؟ یکی از قد بلندترین پسرای کلاس .بابا هم کوچیک شده کلمه بابا لنگ دراز

من رفتم پشت سر بابا ولی نمی تونستم جلو رو خوب ببینم..نباید نا شکر بود از هیچی که بهتره

با چشمام نمی بینم با گوشام که می تونم بشنوم

خواستم از حمید بپرسم به طاهری چی گفتی

که طاهری خودش اومد .اعصابش هم حسابی خورد بود و از کلش دود بلند می شد

گفتم اگه  بفهمه من الان اومدم حساب من رو می رسه و همه عصبانیتش رو سر من خالی می کنه شانس که ندارم واسه همین پشت سر بابا مخفی شدم

شروع کرد صحبت کردن راجع به مقوله فرهنگ و شعور و اینکه سطع  فرهنگی جامعه ما خیلی پایین اومده  و بسیاری از دانشجوها جاشون اینجا نیست و باید برن مهد کودک

دانشجوها هیچ جا جایی ندارن..همین حرفارو می زنن که بعضی ها میرن خون اشام میشن

گفت بعضی ها با من مشکل دارن تو دانشگاه و نمی تونند نمره بیارند کم کاری خودشون رو می خوان جور دیگه جبران کنند

چرا ماشین من رو خط خطی می کنند؟مگه ماشین من گناهی کرده بود؟

بعد همه به من نگاه کردند فکر کردند کار منه و من رفتم ماشین رو خط انداختم تا بتونم بیام سر کلاس

سر کلاس و کسب علم ارزش داره دیگه نه این قدر.از نظر من اینکار خیلی غیر اخلاقیه و من محکوم می کنم

  چرا هر کی هر کاری می کنه همه فکر می کنند کار منه؟

طاهری بعد از اینکه حرفاش تموم شد  مشغول درس دادن شد

حمید و بقیه ارازل و اوباش کلاس هم گاهی تیکه می پروندند تا فضا عوض بشه

طاهری عکس خیار دریایی کشیده بود و داشت راجع به خیار دریایی توضیح می داد

حمید گفت استاد ما یه سوالی واسمون ایجاد شده؟

طاهری هم که خیلی خوشش می اومد کسی راجع به درس سوال بپرسه گفت بپرس

حمید: استاد ببخشید خیار دریایی می تونه تغییر شکل بده؟
طاهری با تعجب گفت نه

حمید: پس  چرا خیارش شده شبیه مووز

کل کلاس زدن زیر خنده  .طاهری که منتظر بهانه بود خواست حمید رو از کلاس بیرون بندازه

که حمید گفت استاد اگه ما دروغ میگیم از بچه ها بپرسید

بعد حمید  رو کرد به بچه ها گفت شما بگید اینی که استاد کشیده خیاره یا مووز؟
همه بچه ها بلند گفتن هوییج

حمید به طاهری گفت استاد ببین شما دارین به اینا درس می دین فرق موز تا هویج رو نمی دونن

طاهری اگه می تونست همه رو می نداخت از کلاس بیرون خیلی جلوی خودش رو گرفته بود

حق هم داشت اخه طاهری قبلا با پراید می اومد یکی از دخترا طاهری رو با آزرا دیده بود کل دانشگاه پر کرد

که بله طاهری آزرا داره ولی نمی یاره اینجا

به گوش خودش رسید واسه اینکه از حیثیت خودش دفاع کنه با ازرا می اومد

احتمالا با خودش می گفت کاش نیورده بودم.نونم کم بود ابم کم بود.آزرا اوردنم چی بود

من گاهی خیلی دوست دارم استاد دانشگاه بشم خیلی هیجان داره.باعث افتخاره به جوانان این مرز و بوم خدمت کنی.ولی وقتی دانشجوهایی مثل بچه های کلاس خودمون رو می بینم منصرف میشم از استاد شدن

و هر چی خدمت علمیه

کلاس تموم شد همه اومدن دور من حلقه زدن.
نیما کار تو بود؟

نیما دمت گرم ایول..دست گلت درد نکنه..نیما می گفتی ما هم بیایم کمک

نیما تو چه جرات  و شجاعتی داری.معلومه خیلی حرفه ای و با مهارت انجام دادی کسی نفهمید کار توئه

طوری حرف می زد انگار  گاو صندوق بانک مرکزی رو باز کردم

یکی از دخترای کلاس اومد گفت اقا نیما کارت درست نبود

ما رو شما جور دیگه ای حساب می کردیم

خواستم بگم من خودم روی خودم حساب باز نمی کنم.. شما اومدی روی من حساب باز کردی؟

منم گفتم کار من نبود اصلا به قیافه من میاد این کارا رو بکنم

یه کم با دقت تو چهره من نگاه کرد نمی دونم چیا دید ولی گفت نه نمی یاد

خدا رو شکر کسی نپرسید  چرا دیر اومدی. کجا بودی و گرنه مجبور می شدم دروغ بگم

گفتند اگه کار تو نیست حتما حمید کاری کرده.

که حمید اومد و از خودش دفاع کرد و به تمام شایعات پایان داد

بعد مشغول جمع کردن وسایل شدم که یه چیزی محکم خورد پس کلم.

برگشتم دعوا راه بندازم دیدم حمید پشت سرمه

گفتم باز وحشی شدی؟

گفت این رو زدم تا یادت باشه همیشه سر وقت بیای و این قدر جار و جنجال درست نکنی

تو می دونی چه ضرری به جامعه علمی زدی؟

چند دقیقه از وقت کلاس رو گرفتی تو این چند دقیقه ما کلی چیز علمی و درسی و یاد می گرفتیم

و یه عده از نا اگاهی در می اومدن و اگاه می شدن ولی تو مانع شدی.همین ادمایی مثل تو هستن

که باعث میشن جامعه علمی ما پیشرفت نکنه ژاپن هم اگه چند تا دانشجو مثل تو داشت الان جاش اینجا نبود

گفتم خوبه خودت با مسخره بازی وقت کلاس رو می گیری

گفت این باعث میشه مخ بچه ها یکم شل بشه و مطالب علمی راحت تر بره تو

راست می گفت با طاهری 3 ساعت کلاس داشتیم اگه شوخی و خنده نبود تو کلاس

حس ادامه کلاس از بین می رفت

ازش پرسیدم جریان خط انداختن روی ماشین طاهری چیه؟

گفت هیچ جریانی نبود من الکی رفتم گفتم داشتن رو ماشینتون خط می انداختن

بعد واقعی در اومده..

حمید عجب شانسی داره هاا  حالا اگه من گفته بودم همونجا ضایع می شدم

کلاس بعدی هم موندیم و بدون اتفاق خاصی سپری شد و بعدش از بچه ها خداحافظی کردیم و از دانشگاه اومدیم بیرون

و رفتیم سمت خونه که بحث ثریا و باباش پیش اومد و حمید گفت

حمید:قضیه مشکوک شده یه جور ارامش قبل از طوفانه یا شایدم می خوان یه هو حمله کنن   تو باید یه کاری کنی

نیما:من؟ چی کار کنم؟

حمید:تو باید به جبهه دشمن نفوذ کنی و از اونجا اطلاعات کسب کنی.یه مثل معروف هست که میگه بهترین دفاع حمله ست

نیما:یعنی چی؟

حمید:یعنی تو باید لباس اونا رو بپوشی و بری به عمقشون  بعد همشون رو بکشی و بر ی مرحله بعد

فقط یادت باشه اخرش سیو کنی

نیما: این چرت و پرتا چیه داری میگی؟

حمید:دارم غیر مستقیم می گم تو  باید بری با دختر خاله ثریا دوست بشی

با دهن تا اخرین درجه باز شده و شاخ در اومده نگاش کردم و گفتم چی کار کنم؟


این داستان ادامه دارد...

.......

کارت شارژ زیاد زیاد بخرید چون فعلا این تنها منبع درآمد جیب مبارک ما است


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 36
  • کل نظرات : 228
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 18
  • آی پی امروز : 14
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 12
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 12
  • بازدید ماه : 13
  • بازدید سال : 48
  • بازدید کلی : 13,820