loading...
در جستجوی کار
آخرین ارسال های انجمن
نیما بازدید : 264 سه شنبه 01 شهریور 1390 نظرات (0)
 حمید:دارم غیر مستقیم می گم تو  باید بری با دختر خاله ثریا دوست بشی

با دهن تا اخرین درجه باز شده و شاخ در اومده نگاش کردم و گفتم چی کار کنم؟

حمید:ای بابا چه قدر خل وضعی تو واضح گفتم.بیا باهاش دوست شو

نیما:ولی من نفهمیدم واسه چی

حمید: تو کمتر بفهمی به کسی بر نمی خوره.

اون چند باری گفته بود که می خواد با تو دوست بشه ولی من دست به سرش کردم

نیما:چرا؟

حمید: معلومه خوشت اومده شیطون..پس دل به دل راه داره اره؟؟رو نمی کردی اقا نیما

نیما:گم شو.منظورم اینه چرا می خواد با من دوست بشه

حمید:خوب مغز خر خورده . عقل  درست حسابی نداره ادم عاقل که نمی یاد سراغ تو.

میگه می خواد بیشتر باهات اشنا بشه روحیاتت رو بشناسه به نظرش توی کم عقل ادم جالبی میای

نیما:اخرش که چی بشه؟

حمید:که اگه شاهزاده رویاهاش بودی .که عمرا تو شاهزاده رویاها باشی..  باهاش ازدواج کنی بعد یه بچه ازت داشته باشه  قحطی نژاد خوب اومده.می خواد از دختر خالش عقب نیفته

نیما:من علاقه ای بهش ندارم نه به اون نه به کل خاندانشوون

حمید پوزخند زد.
نیما:خودتی..میمون

حمید: من که چیزی نگفتم.تو به خودت شک داری.من به تو گفتم میمون؟

نیما: من دیگه تورو می شناسم.معنی حرکاتتم می فهمم

حمید:می فهمی ؟

بعد ابروهاش رو به طرز مسخره ای تکون داد و گفت حالا چی گفتم؟

نیما: بی ادب..خجالت بکش.

  حمید: تعریف کردن به تو نیومده..

نیما:بخوره تو سرت این تعریفاا.

حمید:حالا جدا از شوخی ببین نیما هیچکی مثل من تو رو نمی شناسه و تو این دنیا هیچکی مثل من تو رو دوست نداره و هیچکی مثل من لحظه لحظه های عمرش رو با تو هدر نداده.

.هیچکی مثل من نمی دونه  تو نه تنها از این بخارا نداری بلکه اصولا هیچ بخار ی نداری و هیچ ابی ازت گرم نمیشه


نیما:خوب من قواعد و اصول خودم رو دارم و سعی می کنم همیشه رعایت کنم.

حمید: برو بمیر با این قواعدات همین قواعدا رو دار ی که الان بیکاریم

ببین من می دونم  تو خوبی تو اقایی گل پسری خیلی بلایی ولی بقیه نمی دونن که

از نظر خیلی ها شیطان می تونه تو دل همه نفوذ کنه حالا می خواد یه گل پسر شازده همه چی تمومend  مرام و معرفت مثل من باشه یا یه گل پسر کم عقل متوهم واکسنی مثل تو

شاعر هم می گه هفتاد سال عبادت یک شب به باد می ره.حالا تو که کل عبادتت چند سال هم نمیشه

نیما:ادم با تو رفاقت کنه هفتصد سال   عبادت هم داشته باشه یه روزه بر باد میده

حمید: همه از خداشونه رفیق من باشن.

ولی ببین نیما در بی گناهی تو شکی نیست توی یه بوس هم بلد نیستی چه برسه اون کارا

ولی فقط کافیه پای تو برسه اونجا واسه ازمایش دادن

تمام ایندت خراب میشه.چون از قدیم گفتند تا نباشد چیزکی مردم ندهند ازمایشهاا

کافیه دو نفر بفهمند بعد تو می خوای چه توضیحی بدی؟هر توضیحی بدی بازم پای خودت گیره

تازه خوبه دو تا از فامیلاتون همونجا کار می کنن

پس واست بهتره  اصلا پای تو به اونجا باز نشه ما باید جلوی این اتفاق رو بگیریم ما می تونیم نیماا

حمید راست می گفت فرهنگ جامعه ما طوریه خیلی ها به خاطر کار نکرده باید تاوان بدن

مشغول تبادل اطلاعات با حمید بودیم که تلفنش زنگ خورد

حمید: به به سلام  یعقوب مرغگیر چه عجب یادی از ما کردی؟

یعقوب مرغگیر کیه؟ یه نفر در حد فاجعه سونامی ژاپن با وسعت چند برابر بیشتر و مخرب تر

تو کتاب داستان های قدیم یه حسنی بود

حسنی نگو بلا بگو تنبل تنبلا بگو  موی بلند ناخن سیاه واه واه  این همونه.از روی یعقوب ساختن

موقع فوتبال هم توی دروازه وای میستاد و هنگام دروازه بانی شبیه کسایی که می خوان مرغ بگیرن

عکس العمل نشون می داد  واسه همین به یعقوب مرغ گیر معروف شد

با حمید صحبت کردن و بعد حمید یه ادرس ازش گرفت..قطع که کرد رو به من گفت:

حمید: نیما برو بمیر.برو خودت رو نیست و نابود کن.برو زیر زمین..

نیما:خودت بمیری...باز چت شده تو؟

حمید: یعقوب مرغگیر کار پیدا کرده و استخدام  رسمی شده

من با دهن بااز.و لب و لوچه اویزون..یعقوب استخدام شده؟اونم رسمی؟

اره.حالا تو هی بشین بگو قواعدم اصوولم..الم بلم.برو خودت رو با قواعد و اصولت نابود کن

واقعاا کاش زمین دهن باز می کرد .یا لولو می یومد من رو می برد

پیشی می یومد من رو می خورد..ولی یعقوب کار پیدا نمی کرد

حسادت تمام وجود من رو پر کرد.در حد انفجار بودم.هر لحظه ممکن بود منفجر بشم و چند نفری رو هم بکشم

نیما:داری خالی می بندی..تو داری دروغ می گی  .یعقوب.کار رسمی و دولتی؟؟مگه ممکنه؟

حمید:اره که ممکنه.حالا بترک از حسادت فقط به پا  ترکشات به من نخوره یه وقت جانبازمون نکنی

البته زود تسلط خودم رو باز یافتم گفتم نیما حسود هرگز نیاسوده..زشته به دوستت حسودی کنی..

واسه همین واسش ارزوی موفقیت کردم و خوشحال از اینکه یک بیکار دیگر باکار شد

امیدوارم تمام بیکار ها روزی باکار شوند و از مسئولین عزیز تشکر می کنم واسه تمام تلاشهاشون


ولی چه طور ممکنه؟ احتمالا پای یک پارتی در میان است.همیشه پای یک پارتی دم کلفت در میان است

از حمید پرسیدم گفت:

اخه کی میاد پارتی یعقوب بشه؟یعقوب گفته رفته پیش یه فالگیر و رمال اون گفته تو طلسم شدی بعد  پول داده و طلسم باز شده و 24 ساعت بعدش یعقوب کار پیدا کرده

الان من ادرس رو  ازش گرفتم تا ما هم بریم

نیما: پیش کی؟؟

حمید: فالگیر، فردی است ترسناک و مخوف با لباسی چند لایه و ضد آتیش با گوی جهان نما و مجهز به جاروی پرنده

نیما: زیاد هری پاتر نگاه کردی؟

حمید: اتفاقا از خودم دعوت کردن توی فیلمشون بازی کنم بعد اون دختره اومد من توی معذورات قرار گرفتم و گفتم نمی یام

چون من فقط فیلم ارزشی بازی می کنم.

نیما:اره حتما.پس منتظر باش واسه اخراجی های 4 دعوتت کنن.

به حمید گفتم من به فالگیر و رمال اعتقادی ندارم

همشون کلاه بردارن

حمید: ای بابا باز این چسپید به اعتقادات و اصول و قواعدش

وقتی یعقوب با اون فجاحتش کار پیدا کرده حتما ما هم پیدا می کنیم دیگه.

تازشم تو کلاهت کجا بود که کسی بر داره

نیما بدون به امتحانش می ارزه.حد اقلش می ریم خودمون.با کارشون اشنا میشیم و بعدش یه شعبه می زنیم.

 نیما:حالا واسه چی بریم پیشش؟اون اگه کار پیدا کن بود واسه فک و فامیلای خودش پیدا می کرد

نه واسه من و تو

حمید: ببین نیما، اونا کارای جادویی بلدن .اول طلسمت رو  باز می کنن

بعدش بهت ورد جادویی یاد میدن که هرجا رفتی واسه کار فقط کافیه روی کاغذ بنویسی اجی مجی لا ترجی منو استخدام کنیین ترجی مرجی

اگه استخدام شدی که چه بهتر اگه هم نشدی اون کسی که تو رو استخدام نکرده خودش اخراج میشه.یا یه بلایی سرش میاد


نیما: آره؟ به همین راحتی؟؟ما هم گوش دراز باور کردیم؟

حمید: می خوای باور کن می خوای باور نکن یعقوب رفته   کار پیدا کرده

یه حسی می گفت نیما باور نکن اینا خرافاته  می خوان پول بگیرن ازت.

ولی یه حسی می گفت نیما برو برو..کار همینجاااست.طلسمت باز میشه.

خسته نشدی این قدر رفتی فرم پر کردی؟ از بس ادرس خونه نوشتی همه ادرس خونتون رو بلدن

گفتم باشه من میام ولی پول نمیدم واسه این چیزا

حمید:ای گدای خسیس.میرزا نوروز. تمام قواعدت به پول ختم میشه

.باشه بیا بریم اما تو حرف نزن من خودم زبونشونو بلدم


نیما: زبون؟ مگه فارسی حرف نمیزنن؟

حمید: اولش نه ولی بعدش چرا

نیما: اولش به چه زبونی حرف میزنن؟

حمید: زبون تاریکی.

نیما: تاریکی؟ یعنی چراغارو خاموش میکنن؟

حمید: نه دیوانه.، یک جور انگلیسیه خیلی پیشرفته و سر شار از کلمات سری و رمزی و گنگ و نا مفهوم که با فارسی خودمون قاطی شده

نیما: من نمیفهمم چی میگی

حمید:خوب انتظار داری با عقل ناقصت همه چیز رو بفهمی .زبون خیلی سختیه و با یک جلسه نمیشه یادش بگیری

نیما: خوب گرامرشو یکم بگی حسابش میاد دستم

حمید: ببین این زبان انگلیسیه اما با دستور زبان فارسی

نیما: یعنی چی؟

حمید: یعنی باید اولش که انگلیسی حرف میزنی با حروف فارسی از آخر به اول میگی و وقتی فارسی حرف میزنی با حروف انگلیسی از اول به آخر حرف بزنی

چند تا علامت سوال رو سرم ایجاد شد از اون علامتا که موقع حل کردن سوالات فیزیک رو سرم ایجاد می شد

یکم تفکر کردم گفتم من نفهمیدم دوباره بگو

اولش که انگلیسی حرف میزنی  با حروف فارسی از اول به آخر می گی  و وقتی فارسی حرف میزنی با حروف انگلیسی از آخر به اول حرف بزنی

نیما: دفعه قبلی که گفتی فرق می کردا..

حمید:توهم زدی تو..بیکاری خودت و کار پیدا کردن یعقوب بهت فشار اورده.

نمی دونم شاید همین که حمید میگه درسته..بهش گفتم باشه اونجا من چیزی نمی گم.

حمید: آفرین حالا شدی یه پسر حرف گوش کن

چون پای به دست اوردن کار در میون بود لحظه ای درنگ نکردیم.و زود رفتیم

 چون  از قدیم هم گفتن  در پی کاریابی حاجت هیچ استخاره نیست


این داستان ادامه دارد...

.......

کارت شارژ زیاد زیاد بخرید چون فعلا این تنها منبع درآمد جیب مبارک ما است


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 36
  • کل نظرات : 228
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 18
  • آی پی امروز : 5
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 3
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 3
  • بازدید ماه : 4
  • بازدید سال : 39
  • بازدید کلی : 13,811