loading...
در جستجوی کار
آخرین ارسال های انجمن
نیما بازدید : 361 سه شنبه 01 شهریور 1390 نظرات (5)
 تذکر مهم!!!!!!!!!!

این پست خیلی طولانیه.چند نفر از کسایی که خواستن یه دفعه تا اخر بخونن  دچار مصدومیت شدید شدن

پس کم کم بخونید. بعدا نگید نیما چرا به ما نگفتی

.............

نیما به دنبال کار (قسمت بیست و دوم)

هنوز تو خواب ناز بودم ولی نمی گم چه خوابی می دیدم دیگه درس عبرت گرفتم متنبه شدم


توی همین حال و هوا بودم که احساس کردم یکی سرم رو محکم کوبوند به زمین که عمق وجودم درد گرفت

بعد چند ثانیه که حالم جا اومد دیدم داره صدا میاد یکم که بیشتر دقت کرده دیدم گراهام بل همون تلفن

خودمون باز داره  اول صبح صدا میده

.خدا لعنت کنه این گراهام بل رو..خدا نابودش کنه..الهی بی افته تو اتیش جهنم.

الهی از سیبیل اویزونش کنن این همه اختراع مفید وجود داشت چرا تلفن رو اختراع کرد

خواب الود رفتم جواب دادم ..گفتم بللله

..داییم پشت خط بود

دایی: زهر مار..مرض درد..چه گندی زدی نیما؟من خونه رو به تو سپردم تو چی کار کردی؟

گفتم سلام دایی جان
دایی:سلام و مرض.سلام کوفت..سلام و درد بی درمون

نیما:خوبی دایی جان؟صبحت بخیر

دایی:نیما جواب سوالم رو بده و گرنه یه چیزی بارت می کنما که بسوزی

نیما:دایی بیکاری که داره ما رو مثل شمع می سوزنه شما هم ما رو بسوزون همه دارن ما بیکارا رو می سوزونن

دایی:واسه من مظلوم نمایی نکن.این فیلما رو واسه کسی دیگه بازی کن بگو چه گندی زدی که خبرش تا امریکا هم رفته

نیما:دایی چی شده مگه؟ من که خبر ندارم.

دایی:تو خبر نداری؟ باشه. ولی ما خبر داریم..من بیام اونجا می دونم با تو چه طور بر خورد کنم.دو روز ولت گردیم رفتی خلاف کار شدی؟

با تعجب گفتم.خلاف کار ؟دایی من و خلاف؟ من که تا الان خواب بودم هیچ خواب خلافی هم ندیدم

دایی:الان خواب بودی  قبل خواب کجا بودی؟چرا هر چی زنگ زدم جواب ندادی؟.

جناب همسایه زنگ زد همه چیز رو به ما گفت..الان اینجا چند نفر سکته کردن وقتی جرمهای تورو شنیدن

نیما:جرمهای من؟ تو دلم به همسایه  یه چیزایی گفتم.ادم این قدر فوضول و دهن لق و جاسووس

صد رحمت به جاسوس های موساد و سازمان سیا

دایی:گفته موتور دزدیدی   مجلس لهو و لعب رفتی یه  کارای غیر اخلاقی هم انجام دادی

نیما:دایی شوخی نکن دیگه..تو که می دونی من اهل این چیزا نیستم..اخه به من میاد این کارا؟

دایی:اخه من با تو شوخی دارم؟

من با توی خلاف کار چه شوخی می تونم داشته باشم..ابروی فامیل رو بردی

تو فامیل بابات هر جرمی داشتیم الی کار غیر اخلاقی که اونم تو به افتخاراتشون اضافه کردی من از طرف همشون ازت تشکر می کنم

نیما:دایی قضیه چیزی دیگست..بعد واسه دایی توضیح دادم اصل قضیه چیه البته ماجرای ثریا رو نگفتم

ماجرای تولد رفتن هم یه جور دیگه تعریف کردم

قضیه واکسن که دیگه عمرا جایی بازگو کنم...

دایی گفت یعنی مطمئنی هیچ کاری نکردی؟موتور همسایه هم ندزدیدی؟

نیما:دایی دیگه داره بهم بر میخوره دیگه داری به جامعه بیکارا و یکی از اعضای فعالش توهین می کنی

دایی:حالا نمی خواد بهت بر بخوره  خودم از اول می دونستم تو از این جنما نداری

حتما باز حمید نجاتت داد و به دادت رسید؟تو اگه به خودت باشه به ترور بی نظیر بوتو هم اعتراف می کنی

دایی هم من رو نشناخته چرا هیچکی من رو نشناخته؟ چرا من ناشاناخته موندم چرا؟

دایی نمی دونه من خوودم خیلی شجاع هستم .خواستم بهش بگم من فداکاری کردم واسه حمید
ولی نگفتم چون نمی خواستم ریا بشه

با دایی خداحافظی کردم بعدش یکی از  پسرای دایی گوشی رو گرفت.سلام نیما خوبی؟

حمید خوبه؟ حمید اونجاست؟

نیما:سلام.اخه حمید این موقع صبح  اینجا چی کار می کنه

اصلا تو کدومی؟

من بزرگم .سامان

دایی  دو تا پسر دو قلو داره که  صداهاشون شبیه همه و من هیچوقت نتونستم تشخیص بدم

اسماشون هم شبیه همه سامان و ساسان  که سامان چند دقیقه از ساسان بزرگتره

قیافه هاشون هم سامان  تا حدودی شبیه داییمه و ساسان هم تا حدودی شبیه زن داییم

توی فامیل هم از روی قیافه اینا رو صدا می زنن  چون اسماشون شبیه همدیگست

بعضی ها واسه اینکه اشتباه نگن به سامان میگن بابایی به ساسان میگن مامانی

سامان:به حمید بگو قولش یادش نره

نیما:حمید به تو قول داده؟چه قولی؟

سامان:حمید بهم قول داده نمره هام خوب بشه واسم زن بگیره

نیما:حمید غلط کرده همچین قولی داده

سامان:چی گفتی؟به مامانم میگم حرف بد زدی

این زن دایی من سفارش کرده هیچکی جلو بچه ها حرفای بد نزنه یه لیستی هم از کلمات بد تهیه کرده و بین فامیل توضیع کرده

نیما:نه نه منظورم این بود حمید کار درستی نکرده همچین قولی به تو داده باید قول خوراکی یا اسباب بازی به تو می داد

سامان:من که بچه نیستم این  چیزا به دردم نمی خوره من سوم دبستانم

طوری میگه سوم دبستان انگار سال سوم رشته پزشکیه

نیما:این حمید اگه زن پیدا کن بود واسه خودش یکی پیدا می کرد.می خوای بچه رو تشویق کنی به درس خوندن  راه های بهتری هم هست

اخه بچه کلاس سوم ابتدایی رو چرا هوایی می کنی

نیما:حالا قول چند تا زن رو داده به تو؟

سامان:گفته اگه معدلم بیست شد دو تا واسم می گیره که یکی واسه خودم بر می دارم یکی هم می دم ساسان

اگه هم بالای 19 شد یکی واسم می گیره که مال خودمه

نیما: باشه بهش می گم تو ام پاشو برو مدرسه دیرت میشه

از ساسان یاد بگیر الان اماده مدرسه رفتنه

سامان:اون مثل تو سوسوله حمید گفته من شبیه اونم

تو دلم گفتم ای تو روحت حمید که روی بچه ها هم تاثیرات منفی می ذاری

نیما: سر وقت  اماده شدن و منظم بودن اسمش سوسولی نیست

  حوصله کل کل با بچه دبستانی رو نداشتم گفتم سلام زن دایی رو برسون و قطع کردم

چند دقیقه بعد یادم اومد بیاد برم دانشگاه و چند وقتیه نرفتم و به عزیزان دوستان اشنایان . مسئولین دانشگاه سر نزدم اونا خیلی دلتنگ من شدن

رفتم یه دوش مختصر گرفتم و بعد هم یه صبحانه مفصلی خوردم
رفتم سراغ خوشتیپ کردن . کیف خوشگله و  با کلاسه و مهندسیه رو  برداشتم

یکم هم موهامو چرب کرردم..(الکی گفتم) شونه زدم.به موهام.سرمه زدم به چشمام..اینم الکی گفتم تا قافیه دار بشه . مثل یه دانشجوی نمونه و ممتاز از خونه زدم بیروون

 و گفتم پیش به سوی مدرسه نه ببخشید دانشگاه.

.سوار تاکسی شدم..یه راننده خوشتیپ خوش مشرب خوش اخلاق مهربووون همه چی تموم
خیلی زود  با من گرم گرفت و صمیمی شد انگار چند ساله با هم رفیقیم گفت چی کار می کنی

منم گفتم دست رو دلم نزار که بیکاارم اونم از نوع شدید و کشندش

بعد واسش توضیح دادم که بیکاری چند نوع داره همون طور که  افسردگی و  سرما خوردگی چند نوع داره

و اونم خیلی توجه می کرد به حرفای من ولی خوب چیز زیادی نمی فهمید

باید بیکار بود تا عمق حرفای من رو متوجه شد

چند دقیقه بعد   یه چند تا زن سوار شدند که کلی خرید کرده بودند زیادی هم حرف می زدند

راننده مثل اینکه یکی از اینا رو می شناخت رو کرد به یکی از زنها و گفت

راننده: تو زن فلانی هستی؟

زنه تعجب کرد راننده از کجا می شناستش..ولی اون راننده رو نمی شناسه

گفت اره خودمم..تو از کجا می دونی..

راننده:  خوب حتما حکمتی داره که شما اینجایین .من فامیل زن دومشم

زنا با تعجب به هم نگاه کردن  گفتند چی؟زن دووم؟

نماینده زن ها:غلط می کنه زن دوم بگیره.تو کی هستی؟

راننده:من برادر زنشم..

زنها گفتند تو دروغ می گی.مدرک نشون بده

راننده: مدرک از من معتبر تر؟خودم دارم اعتراف می کنم

نماینده زنها: خاک تو سرت کنن..چه بی غیرتی..حتما خواهرت جوونه؟

راننده :اره جوون و خووشگل..این تاکسی هم دامادموون واسم خریده

بازم خاک تو سرت کنن که خواهرت رو دادی به یه پیرمرد خواهرت رو به یه تاکسی فروختی

من پشت سرم رو خووب نمی دیدم..یعنی جرات نداشتم از بس زنا عصبانی شده بودن گفتم من که شانس ندارم منم با راننده می زنن

داشتن با هم حرف می زدن  به اون خانوم می گفتن چه قدر بهت  گفتیم این شوهرت رو ازاد نزار اخرش میره شلوارش دوتا میشه.شایدم 3 تا شده

می گفتی نه شوهر من از این مردا نیست به من وفاداره..حالا خوبت شد؟

همین زنهایی مثل تو هستن که باعث میشن مردها دو تا زن بگیرن

اون زنه  فضای تاکسی واسش مثل یک قفس تنگ و تاریک شده بود و احساس خفگی بهش دست داده بود
  بعد گفت نگه دار..ما پیاده میشیم..هر چه قدر راننده اصرار کرد  قبول نکردن

گفت: این ماشین نجسه.ادمای بی غیرت همشون نجسن .همین که نمی زنیمت خدا رو شکر کن

راننده:شما من رو بزنید؟ من خوودم 10 تا مرد رو حریفم شما که 3 تا زن ضعیفه بیشتر نیست

تازه این اقا هم با منه

ای بابا چرا من روقاطی این بازیها می کنید من که هیچ جای پیاز نیستم

ولی چیزی نگفتم  تو دلم گفتم  فوقش دعوا که شد فرار می کنم

به قول حمید فرار کردن بهتر از ماندن و کتک خوردن است

بعد یکی از زنا گفت حالا که این طوره کرایت رو نمی دیم تا حالت جا بیاد

راننده بعد یه لبخندی زد و گفت باید یه حقیقتی رو واستون بگم

همه به دهان راننده چشم دوخته بودند  همه نگاه ها به سمت دهان اقای راننده بود

دندون های اقای راننده با مسواک بیگانه بود

زمان کند شده بود عقربه های ساعت به خواب رفته بودند  یعنی راننده چی می خواست بگه؟

خوب به اندازه کافی جو دادم راننده خیلی خونسرد و اروم و ریلکس گفت

  خالی بستم..

  فضای تاکسی مثل یه کوره داغ شد  هر لحظه ممکن بود خشم خانومها  یه بلایی سر راننده  بیاره

و منم که بد شانس ترین ادم دنیا هستم تو این  مواقع حتما یه چیزی هم نصیب من میشد

راننده بازم شروع کرد حرف زدن   با حرفای راننده فضا اروم شد

باز جو صمیمی حاکم شد و دمای تاکسی به حالت قبل برگشت

راننده به اون خانوم گفت: به شوهرت بگو سیبیلاش رو بتراشه ادم می ترسه بهش سلام کنه..

زن با خنده گفت  من که خیلی بهش گفتم ولی گوش نمی ده میگه دست به سیبیلام نمی زنم

راننده:من 50 هزار تومان میدم تو سیبیلاش رو بتراش اگه چیزی گفت با من

بعد هم وقتی داشتن خداحافظی می کردن راننده گفت به شوهرت بگو ممد گوجه سلام رسوند

زنها زدند زیر خنده و رفتند

منم خندم گرفته بود ولی یاد گرفتم دیگه هر جایی نخندم با خودم گفتم شبیه بادمجونی تا گوجه

و تو دلم شروع کردم خندیدن

اهای نیما زشته خجالت بکش خوشت میاد یکی به خودت بگه شبیه پرتقالی؟ یا بگه شبیه موز هستی؟

منم از کار خودم نادم و پشیمان شدم و توی دلم از راننده معذرت خواستم و اونم بخشید.راننده خوبی بود

می بخشه..مگه دست خودشه نبخشه؟ سر به سر زنها می زاره به اونا شوک وارد می کنه

تو موقعیت های حساس اونا رو قرار میده  بعد بخشیده میشه حالا من بخشیده نشم؟ این انصافه؟

با راننده مشغول صحبت شدیم

راننده گفت فکر نکنی من ادم بدی هستما  این اقتضای شغلمه

باید با مردم توی تاکسی شوخی کنیم سر و کله بزنیم با هم تا نپوسیم توی این تاکسی .

روزی 16 ساعت کار کردن توی یه ماشین ادم رو افسرده می کنه

پس باید بخندیم و سعی کنیم مردم هم بخندند تا این 16 ساعت واسمون زودتر تموم بشه

فکر کردم راننده تاکسی بوودن هم بد نیستااا..هیجان داااره..روزانه کلی ادم مختلف می بینی

با قیافه های مختلف و طرز فکرای متفاوت

ولی من که شانس ندارم یه ادم گردن کلفت سوار تاکسی میشه و میگه کرایت رو نمی دن

میگم چرا میگه گردنم کلفته عشقم می کشه ندم

بعد منم می خوام از حقم دفاع کنم می زنم می کشمش

بعد این درسته به خاطر 500 تومان ادم بکشم؟اینم شغل خوبی واسه من نیست

کرایه رو دادم به اقای راننده و  از تاکسی پیاده شدم

رفتم دانشگاه  خلوت بوود سکوت دل انگیزی فضای دانشگاه را احاطه کرده بوود قناری ها و بلبلان وگنجشکان دانشجوها را نظاره می کردند

چرا الکی بگم؟ خیلی هم شلوغ بود همه هم داشتن سر و صدا می کردن حتی پرنده ها . صدا به صدا نمی رسید

رفتم روی تابلو رو نگاه کنم کلاس کجا تشکیل میشه خواهرای عزیز اونجا جلسه تشکیل داده بوودن و نمی شد رفت جلو

از یکی از برادرا که اون جلو برد خواستم ببینه این کلاس ما کجا تشکیل میشه

ایشون هم گفت کلاس 203 ما هم زود رفتیم تا یه وقت دیر نرسیم.زود رسیدن بهتر از دیر رسیدن است

خیلی اروم مظلومانه و با سر پایین رفتم ته کلاس نشستم

تعدادی خواهر زودتر از من اومده بودند و تو کلاس بودن از پسرای کلاس هیچ کدوم نیومده بودن

گفتم حتما خواب موندن میان زود

 منم کتابم رو در اوردم و مشغول خوندن شدم تا یکم به بار علمی خودم بیافزایم و از وقت نهایت استفاده رو ببرم  و عالم تر بشم

یکم گذشت دیدم باز چند تا خواهر دیگه اومدن  و همه هم دارن من رو بد جور نگاه می کنن

نگاهشون مثل کسی بود که قصد ازدواج داره ولی روش نمیشه چیزی بگه به خاطر همون حجب و حیا

دور و برم پر خواهر شد .با خودم گفتم ای بابا نکنه پسرا نمی خوان بیان چرا وقتی می خوان کلاس رو بپیچونن با من هماهنگ نمی کنن. از این کارا زیاد انجام می دن

یکم دیگه منتظر موندم تا همه بیان کم کم داشتم نگران می شدم این نگاهای بقیه خیلی داشت به من فشار وارد می کرد

یه چند روزی بودکه همش من تحت فشار بودم از همه راه به من فشار وارد می شد
یه بیکار مگه چه قدر می تونه فشار تحمل کنه؟همین کارا رو می کننکه نا هنجاری های اجتماعی زیاد میشه

گوشی رو در اوردم یه اس ام اس به حمید دادم کجایی؟ چرا نمی یای

جواب داد : کجا بیام سر کلاس 303 نشستم؟ تو کدووم گووری هستی؟استاد اومده

بعد نگاه به بقیه کردم دیدم همه کتاب تنظیم خانواده در اوردن دارن ورق می زنن

اینجا بود که فهمیدم و حالیم شد و شیر فهم شدم.که کلاس رو اشتباه اوومدم

وخیلی طبیعی بدون اینکه کسی بفهمه یا شک کنه از میان جمعیت انبوه خواهران عبور کردم و از کلاس اومدم بیرون   بعد یه نفس راحت کشیدم خدا رو شکر کسی نفهمید

اگه فهمیده بودن بد جور ضایع می شدم  می شد سوتی سال یا شایدم سوتی قرن

.کل روزنامه ها مینوشتن پسری در کلاس تنظیم خانواده خواهران

یا پسری که در کلاس تنظیم خانواده خواهران مخفی شده بود فرار کرد

رفتم در کلاس به حمید اس دادم

تاکسی توی راه خراب شد الان  رسیدم پشت در کلاس

جواب داد خوب قدم نو رسیده مبارک چی کار کنم من ؟

 واسش نوشتم  تو که می دونی طاهری خیلی گیر میده یه کاری کن

جواب داد به من چه. خودت بیا تو

از حمید نا امید شدم داشتم با خودم فکر می کردم چی کار کنم چی کار نکنم

طاهری واسه هر کی دیر بیاد یه نمره منفی می زاره و هر کی نیاد یه غیبت رد می کنه و جلسه بعد باید واسش دلیل قانع کننده بیاره و اگه نیاره   دو  نمره منفی می زاره

داشتم تفکرات ویژه می کردم که چی کار کنم ضرر نکنم .در کلاس باز شد

و منم خیلی سریع رفتم خودم رو پشت دیوار قایم کردم..

که شنیدم صدای حمید داره میاد .
بیه بیه..نیما بیه..خجالت نمی کشه انگار داره مرغ و خروساش و کفتراش رو صدا می کنه

از پشت دیوار اومدم بیرون

تا من و دید خندیدو گفت خجالت نمی کشی با این هیکلت پشت دیوار قایم شدی؟

نیما:طاهری چیزی نفهمید؟

حمید:خیلی شخصیت مهمی هستی توی کلاس که نبودت احساس بشه؟

نیما:ول کن مسخره بازی ها رو حالا چه طور بریم سر کلاس؟

بریم نه برم تو باید بری من که مشکلی ندارم الان هم اجازه گرفتم برم اب بخووورم

نیما:خیلی نامردی من گفتم الان اومدی یه فکری واسه من بکنی..

حمید:اخی گریه نکن کوچولو..الان می برمت سر کلاس پیش عمووو طاهری

بعد بهم گفت تو برو این پشت مشتا قایم شو بعد که طاهری رفت بیرون توخیلی زود بیا

نیما:اگه نرفت بیرون چی؟

حمید:خوب فدا سرت برو بیرون بچرخ  گردش و تفریح بکن با سایر دانشجوها تبادل علمی فرهنگی انجام بده تا من بیام

فقط بی جنبه نشی تبادل شماره کنی

نیما:این کارا فقط به تو می خوره

حمید رفت توی کلاس منم رفتم اون پشت قایم شدم بعد دیدم طاهری بدو بدو از کلاس اومد بیرون

بعد منم با خیالت راحت اومدم رفتم توی کلاس

بعد بقیه بچه ها تا من رو دیدن  اول خوب و با دقت من رو نگاه کردن

بعد هم یکی از بچه ها گفت به افتخارش و بقیه شروع کردن هماهنگ و یک صدا با هم من رو تشویق کردن


این داستان ادامه دارد...

.......

کارت شارژ زیاد زیاد بخرید چون فعلا این تنها منبع درآمد جیب مبارک ما است


ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط qkpQeocYrkyeVe در تاریخ 1348/10/11 و 12:52 دقیقه ارسال شده است

DKZcOK , [url=http://bdjbskknywpp.com/]bdjbskknywpp[/url], [link=http://alagpudmsdwn.com/]alagpudmsdwn[/link], http://wcfnetmjwduf.com/

این نظر توسط tdVOJkKVuPsHmWJLK در تاریخ 1348/10/11 و 20:23 دقیقه ارسال شده است

ox2HoS qrtplpupeapc

این نظر توسط UXVXegKyjTGRqBMRcYV در تاریخ 1348/10/11 و 13:36 دقیقه ارسال شده است

M1Knbz , [url=http://khfgdpxkgcrd.com/]khfgdpxkgcrd[/url], [link=http://abkxdssdyqen.com/]abkxdssdyqen[/link], http://kldouomktmen.com/

این نظر توسط BZVVaFkrcuslpIkRc در تاریخ 1348/10/11 و 20:25 دقیقه ارسال شده است

y48sh2 qkbdohphhwms

این نظر توسط pnHjDSyhg در تاریخ 1348/10/11 و 8:27 دقیقه ارسال شده است

Way to go on this essay, helepd a ton.


کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 36
  • کل نظرات : 228
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 18
  • آی پی امروز : 3
  • آی پی دیروز : 28
  • بازدید امروز : 5
  • باردید دیروز : 25
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 30
  • بازدید ماه : 31
  • بازدید سال : 66
  • بازدید کلی : 13,838