loading...
در جستجوی کار
آخرین ارسال های انجمن
نیما بازدید : 194 سه شنبه 01 شهریور 1390 نظرات (0)
 من و حمید خیلی زود به خودمون مسلط شدیم اصلا انگار نه انگار که اتفاقی افتاده

البته اقای جلوه یه لحظه شک کرد ولی ما زیاد حرفه ای بودیم بحث رو عوض کردیم.

و حمید شروع کرد در مورد مسائل اقتصادی حرف زدن و به  قول خودش راهکارهای اقتصادی ارائه دادن واسه خارج شدن از رکود اقتصادی و شکوفایی اقتصادی جامعه و دست یافتن به بازارهای جهانی

این حرفارو از تو تلویزوین یاد گرفته بود

و اقای جلوه هم خیلی با دقت به حرفای حمید گوش می داد منم گاهی به عنوان پیام بازرگانی توی بحث شرکت می کردم و نظریه می دادم 

اروم در گوش حمید گفتم مرده شور این کله تورو ببرن که جز دردسر هیچی نداشته واسه ما

گفتم من دیگه نمی مونم بهتره بریم تا لو نرفتیم.

واسه  همین بلند  گفتم ما دیگه رفع زحمت می کنیم.. ازشون به خاطر پذیراییشون هم خیلی تشکر کردم.

ولی حمید خودش رو زد  به مریضی که مثلا سرش داره گیج میره

اقای جلوه هم که دید حال حمید خرابه بازم از ما خواست که بمونیم.هر چه من گفتم نه زشته مزاحم نمیشیم

تا همینجاش هم خیلی زحمت دادیم.ولی باز نذاشت ما بریم

این اقای جلوه پیراهن من رو گرفته بود می کشید نیما بمون نیما نرو (توهم)

 اقای جلوه با یه لبخند گفت ما ترکها مهمون نواز تر از این حرفا هستیم که بزاریم مهمون ناهار نخورده از خونمون بیاد بیرون

با اصرار اقای جلوه ما واسه ناهار موندگار شدیم هر چند من راضی نبودم

اقای جلوه از من پرسید چیکاره هستید خواستم بهش بگم بیکار  بد بخت بیچاره معلق از زندگی

حمید با ارنج زد تو پهلوم..یعنی هیچی نگو

بعد خودش با لحن جدی گفت یه اطلاعاتی هیچوقت شغلش رو لو نمی ده

که اقای جلوه شروع کرد خندیدن و سوالش  یادش رفت

به حمید گفتم چرا مثل وحشی ها به ادم حمله می کنی؟

گفت بی شعوری دیگه هر جا میری درد دلت وا میشه و فرتی لو میدی بیکاری

نمی دونی که داری وجهت رو خراب می کنی

چه ربطی داشت به وجهه من؟

خوب میگن حتما یه مشکلی داره که نتونسته کار پیدا کنه وگرنه به لطف مسئولین چیزی که زیاده کار

اینجوری که حمید می گفت بیکاری یعنی فحش دشنام ناسزا

ناهار اماده شد و ما رو دعوت کردن بریم سر سفره

سفره رو روی زمین پهن کرده بودن من و حمید رفتیم که مشغول خوردن بشیم

دیدم حمید نمی خوره و داره فکر می کنه

چته متفکر شدی؟به چی فکر می کنی؟

به شیکم گرسنه کودکان افریقا.اصلا غذا از گلوم پایین نمیره

دلم واسشون کباب میشه.خیلی مظلوم هستن .خیلی مظلومانه غذا می خورن

تو مگه غذا خوردنشون رو دیدی؟

اختیار داری الان یکی از گرسنه ترینشون کنارمه و در حال خوردنه

بترکی حمید من کجام شبیه کودکان افریقاست؟

والا اینجور که تو حمله کردی به غذاها فقط من توی افریقا دیدم.به خودت رحم نمی کنی به معدت رحم کن

اصلا تو چرا چیزی نمی خوری؟

خوب من مثل تو بی فکر نیستم .تو یه ذره عقل فهم شعور و درک نداری و نفهمیدی خواستن نمک گیرت کنن؟

اونا که نفهمیدن ما واسه چی اومدیم که بخوان نمک گیرمون کنن

اونا نفهمیدن تو که می فهمی.یکم حیا داشته باش.نون و نمکشون و شربشون و ابمیوشون رو خوردی

راستش دیگه از گلوم پایین نرفت اگرم می رفت خیلی سخت می رفت نمی دونم جا نداشتم بخورم یا از اثرات حرفای حمید بود

 اقای جلوه هم اومد سر سفره و نتونستیم ادامه حرفمون رو بزنیم

یه دفعه اشتهای حمید باز شد و هر چی توی سفره بود جارو کرد

اخرش ازش پرسیدم یه وقت نمک گیر نشی

گفت بشم.من نه سر پیازم نه تهش نه وسطش نه گوشه و کنارش

تو باید تحقیق کنی و نتایج رو به اطلاع اقای خوشبخت برسونی  من اینجا فقط کاتالیزورم و انالیزور پس هر چه قدر بخورم روی من تاثیری نداره

سر سفره فقط من بودم و حمید و اقای جلوه ..خانومش و دخترش سر سفره نیومدن

رسمشونه مهمون غریبه باشه سر سفره نمی یان

واقعا هر کس غذا رو درست کرده بود دستپخش عالی بود.

اخر کمک کردیم سفره رو با اقای جلوه و حمید جمع کردیم.

حمید واسه خود شیرینی گفت ظرفارو خودمون می شوریم که واسه خانواده زحمت نشه

که اقای جلوه قبول نکرد

بهش گفتم تو مگه ظرف شستن بلدی؟یادم نمی یاد توی این چند سال ظرف شسته باشی

گفت:پس تو واسه چی خوبی اینجا؟ از برکت کله من اومدی غذای گرم و خوشمزه خوردی ظرفارو هم نمی خوای بشوری؟

چه رویی داری ها.توی رستوران هم میرن وقتی می خورن و پول ندارن جاش میرن ظرف می شورن

تو بهتره همون دستپخت مزخرف خودت و ساندویچ های اسمال اقا رو بخوری.

 حیف دیه گرون شده و گرنه همینجا  می کشتمش

بعد از ناهار هم یه نیم ساعتی نشستیم و من چند تا سوال که به تحقیقات کمک کنه ازشون پرسیدم و بعد بلند شدیم بریم

البته اقای جلوه که خیلی از حمید و راهکارهای اقتصادیش خوشش اومده بود نمی ذاشت ما بریم

مثل یه نخبه اقتصادی با حمید بر خورد می کرد ولی خوب دیگه زشت بود باز بمونیم

موقع  خداحافظی هم خانوم اقای جلوه و دخترش اومدن ما خداحافظی کردیم و اومدیم بیرون

توی تاکسی به حمید گفتم الان احساس شرمندگی می کنم خیلی کارمون پر رویی بود

من تا حالا این کارا نکرده بودم

گفت:دزدا هم وقتی پول دزدی رو می خورن و از گلوشون راحت میره پایین بعد دستگیری احساس ندامت و پشیمانی می کنن و میگن بار اولمون بود

البته این حسی که تو داری حس پیشمانی نیست یه حس دیگست که بهش می گن دلدرد

که ناشی از تعجب معده ساندویچ خور تو از خوردن غذای گرم و داغ و خوشمزست

 این قدرا هم که تو می گی من بد بخت نیستم.

پس یه چیز دیگه می مونه که باید صبر کنی تا به خونه برسی فقط جون هر کی دوست داری عذاب وجدانت رو کنترل کن

به تلافی اون کارش خواستم منم محکم بزنم تو پهلووش گفتم زشته الان راننده میگه اینا مشکل روانی دارن

داشتیم با حمید حرف می زدیم که گوشی حمید زنگ خورد


این داستان ادامه دارد...

.......

کارت شارژ زیاد زیاد بخرید چون فعلا این تنها منبع درآمد جیب مبارک ما است


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 36
  • کل نظرات : 228
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 18
  • آی پی امروز : 4
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 3
  • بازدید سال : 38
  • بازدید کلی : 13,810