گفت واسه استرس و بوی دهن خوبه
بعد یه هاااااااا کرد توی صورتم
بهش گفتم ای تو روحت، ببند، مگه مریضی
چند دقیقه باهم حرف زدیم و رفتیم بالا
با کمال تعجب دیدیم 60-70 نفر نشستن و همه دارن آدامس میجوون
یه لحظه یه حسی بهم گفت آدامس فروشی هم بد نیستا!!!
منم واسه اینکه جلوشون کم نیارم شروع کردم به تکون دادن دهنم
خلاصه اونجا بلوایی بود و هرکسی سعی میکرد روحیه بقیه رو با کمال نامردی خراب کنه
یکی میگفت ناخونا رو نگاه می کنن
یکی دیگه میگفت مارک شلوارت اگه خارجی باشه گیر میدن
البته من بیدی نبودم که با این بادا بلرزم و در روحیه من اثری نداشت چون من میدونستم با این اوضاع استخدام نمیشم
یدفه حمید با 2تا فرم ازمیون جمعیت اومد
بهش گفتم اینا چیه دستت؟!
گفت مخ منشیه رو زدم بدون نوبت بریم داخل
این دفعه بهش گفتم ای ول به روحت پرفتوحت
بعد از پر کردن فرما به داخل یه اتاق کوچیکتر و باکلاس تر و خوش عطر هدایت شدیم
چه اتاقی
دل انگیز، با نمای رو به دریا (این قسمتش توهم خودم بود) و روح افزا با یه منشی خوب و متین و خوش برخورد و به قول حمید باقلوا
البته صداش یه جوری بود احتمالا سرماخورده بود
حمید میگفت صداش به این خوبی، گوشای تو عیب داره
یهو یه نفر از توی اتاق مصاحبه با ناراحتی اومد بیرون و به خانم منشی گفت همه رو مرخص کن یه روز دیگه بیان
من که از ناراحتی داشتم منفجر می شدم، خواستم با لگد بزنم پس گردنش، اما حمید جلومو گرفت و گفت نه تو باید زنده بمونی مملکت به تو احتیاج داره
منم از لجشون همونجا دکمه هامو باز کردم و موهامو پریشون کردم و اومدم بیرون
و به خودم گفتم بازم روز از نو، روزی از نو
چند دقیقه بعد حمید اومد بیرون و یه کاغذ دستش بود که گفت منشیه بهش داده
این داستان ادامه دارد...
.......
کارت شارژ بخرید چون فعلا این تنها منبع درآمد جیب مبارک ما است