loading...
در جستجوی کار
آخرین ارسال های انجمن
نیما بازدید : 208 سه شنبه 01 شهریور 1390 نظرات (0)
 بازم با حمید جر و بحث می کردیم و بهش می گفتم که همش تقصیر اون بود که باعث شد من برم جشن تولد رضا

اونم گفت به من چه می تونستی بگی نه.خودت زبون داشتی .به زور که نبردمت

بیخیال بحث با حمید شدم من که حریف زبونش نمی شدم.البته حرفشم حق بود

رسدیم در خونه ما و تا خواستم در حیاط رو باز کنم

برادرای نیروی انتظامی اژیر کشون  و بوق بوق کنان خودشون رو رسوندن و ما رو غافلگیر کردن.

و من و حمید  به چنگال عدالت افتادیم.

حمید که دید برادرا نیرو انتظامی اومدن گفت زایید نیما. بدجور هم زایید

گفتم کی؟ کی زایید؟ ثریا؟

کاش ثریا زاییده بوود..گاومون زایید.دوقلو هم زایید

منظورت چیه؟ مگه چی شده؟

تا حمید خواست جواب بده یکی از اون برادرای خوش هیکل و خوشتیپ ابرو کمون چشم عسلی نیرو انتظامی اومد جلو و پرسید نیما کدوم یکی از شمایید؟

منم یه نگاهی به حمید کردم..حمید یه نگاهی به من کرد  بعد من  خیلی شجاعانه و فداکارنه گفتم منم

گفت شما باید برای ارائه توضیحات  با ما بیاین اداره اگاهی لحنش هم خیلی  خیلی جدی بود

گفتم چرا واسه چی.ما که کاری نکردیم

گفت توی اگاهی بهتون تفهمیم می کنن

خواستم بگم من نمی یام من باید با وکیلم حرف بزنم که یادم اومد این مال فیلمهای خارجیه ما اینجا از این چیزا نداریم

حمید گفت اقا برگتون رو نشون بدید ما از کجا بدونیم شما راست می گید؟

با اخم چنان به حمید نگاه کرد که حمید از سوالش پشیمون شد و به من گفت نیما باید به قانون احترام بزاری

قانون واسه احترام گذاشتنه.برادرا این همه زحمت کشیدن اومدن دنبالت باید بر ی دنبالشون

بعد هم حمید از زحمات برادرا نیرو انتظامی تشکر کرد و بهشون خسته نباشید و خدا قوت گفت

  رو کرد سمت من و گفت خوب نیما تو دیگه رفتنی شدی ما بریم دیگه که خیلی کار داریم ایشالاه بهت خوش بگذره

حمید داشت از من خداحافظی میکرد  که بره همسایه ما داشت .پیاده. از محل کار می اومد

تا ما رو دید..بدو بدو اومد سمت ما و گفت

اقا موتورم پیدا شده؟ دزد موتورم رو گرفتین؟نیما دزد بوده؟

تا این جمله رو گفت من بهم بر خورد.شدیدا هم بهم برخورد.خواستم بپرم دو سه تا ضربه تکواندوئی بزنم پس گردنش ولی چون خونه اقای جلوه ناهار زیاد خورده بودم احساس سنگینی می کردم واسه همین بی خیال شدم

برادر مامور بهش گفت نه ایشون واسه ارائه توضیحاتی میان کلانتری تا به ما توی تحقیقاتمون کمک کنن

همسایه:بهشون مظنون هم نشدیدن؟

برادر مامور: نه ایشون فقط واسه همکاری با ما تشریف میارن دعوت شدن نه احضار

من که یه مدت قصد داشتم با برادرا همکار بشم این جمله رو که گفت خیلی احساس نزدیکی با برادرا پیداکردم

و از اینکه خودشون پیش قدم شدن واسه همکاری خیلی خوشحال شدم

حمید دوباره از من خداحافظی کرد و تا خواست بره که همسایه ما گفت

اینا دو تا با همن هر خلافی این کرده اونم باهاش بوده

برادرای مامور از حمید خواستن کارت شناساییش رو نشون بده حمید که نشون داد

 توی ورقه هاشون نگاه کردن و اسم حمید هم دیدن و بهش گفتن اونم بیاد اداره اگاهی

همسایه ما که دید اسم حمید هم هست گفت دیدین گفتم اونم باهاشه

یه جوری برادرا رو نگاه می کرد انگار ازشون توقع داشت به خاطر این کارش یه موتور بهش جایزه بدن

برادرا داشتن همسایه ما رو دست به سر می کردن تا بره  ولی نمی رفت و داشت

از پیشرفت تحقیقات پلیس در  پرونده دزدیده شدن موتورش سوال می کرد انگار تمام برادرای پلیس بیکارن و هیچ کار ی ندارن جز دنبال موتور ایشون بگردن

و اخر هم برادرا با زحمت بسیار  بسیار  زیاد که از زحمت دستگیری هزار تا قاتل و قاچاقچی و دزد و  جنایتکار

انگل اجتماع بیشتر بود همسایه ما رو فرستادن و رفت

با برادرا سوار ماشین شدیم و رفتیم تا ما توی تحقیقات کمکشون کنیم

حمید توی ماشین گفت ایشالاه هیچوقت موتور همسایتون پیدا نشه.مردک فوضول خود شیرین

گفتم اخرش تو رو هم میاوردن که. اینجوری بهتره منم تنها نیستم با هم میریم

حمید:چی چی بهتره اونجور ی من حد اقل 1 ساعت بیشتر ازادی داشتم و هوای ازاد تنفس می کردم

تاوان  تنهایی تورو که من نباید بدم. اخ که دلم برای ازادی تنگ شده و داشت غر غر می کرد

من هنوز نمی دونستم چرا داریم میریم اگاهی

که حمید واسم توضیح داد اون شب بعد از بیرون اومدن  ما یه عده زیادی خوش خشونشون شده واز خود بی خود شدن و یه چیزایی مصرف کردن که تقلبی بوده و سه نفر رفتن تو کما که حالشون وخیمه

که یکی از اونا باباش ادم مهمی بوده

گفتم چرا زودتر نگفتی..

.گفت که خواستم یکی یکی بهت بگم تا سکته نکنی

بعد هم دوباره شروع کرد غر غر کردن که من کلی مهمونی و جشن تولد رفتم هیچی نشد یه بار تو اومدی این نحسیت منم گرفت

نیما: من که اونجا کاری نکردم زود هم برگشتم

حمید:برگشتی ولی هر کی ندونه من که می دونم سیزده فروردین به دنیا اومدی  و نحس نحسی و  واسه فرار از نحسی تو شناسنامت  رو نوشتن چهارده فروردین  ولی  هیچ تاثیری نداشته

بهش گفتم:اینا همش خرافاته من بهش اعتقادی ندارم

حمید:فعلا که واقعیت داشته به قول استاد صادقی خر عیسی گر برندش به مکه بازم خر بود

 نیما:چه ربطی داشت به من؟

حمید:ربط داشت دیگه نیمای نحس گر تاریخ تولدش هم عوض شود بازم نحوس بود

نیما:نحوس چیه دیگه؟

حمید:نحوس  همون نحسه ولی یکم شدیدتر

یکی از اون کسایی که به ادب فارسی ضربه می زنه همین حمیدِ تمام ضرب المثل های قدیمی فارسی رو دگر گون  کرده 

داشتم فکر می کردم و به خودم می گفتم  نیما دیگه کار پرید دیگه عمرا تورو جایی استخدام کنن

با کار و استخدام خداحافظی کن..بگو بای بای کار

همیشه واسه استخدام میان از همسایه بغلی سوال می کنن همسایه ما هم تا موتورش پیدا نشده

عمرا در مورد کسی خوب حرف بزنه و به عالم و ادم مشکوکه و تمام جنایت هایی که تو جهان اتفاق افتاده رو ربط میده به موتورش

توی تفکرات خودم غرق بودم که حمید اروم زد به پهلوم

گفت یه چی می خوام بگم ولی از این برادر پلیس می ترسم

نیما: چی می خوای بگی؟ بگو من می گم؟

حمید: بگو این آژیرشون رو روشن کنن یکم بوق بوق کنه حال کنیم و زد زیر خنده

این بشر ادم نمیشه شوخی شوخی با برادرای زحمت کش نیرو انتظامی هم شوخی؟

یکی از اون برادرا که جلو نشسته بود گفت شما دوتا زیاد حرف می زنید به خودتون رحم نمی کنید به ما رحم کنید و من و حمید ساکت شدیم..و دیگه حرف نزدیم تا رسیدیم به محل مورد نظر


این داستان ادامه دارد...

.......

کارت شارژ زیاد زیاد بخرید چون فعلا این تنها منبع درآمد جیب مبارک ما است

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 36
  • کل نظرات : 228
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 18
  • آی پی امروز : 17
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 15
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 15
  • بازدید ماه : 16
  • بازدید سال : 51
  • بازدید کلی : 13,823