loading...
در جستجوی کار
آخرین ارسال های انجمن
نیما بازدید : 756 سه شنبه 01 شهریور 1390 نظرات (53)
 با حمید پیاده شدیم و منم مثل این ندیده ها داشتم همه جارو نگاه می کردم اخه تا حالا از نزدیک ندیده بودم

من فقط یه بار با برادرا نیرو انتظامی برخورد داشتم اونم که همتون در جریانین

البته یه برخوردایی هم توی خواب داشتم که یه بار توی خواب با دوتا از برادرا نیرو انتظامی دعوام شد و زدمشون  و بعد شوکر یکیشون رو برداشتم و فرار کردم  و داشتم می رفتم در خونه حمید اینا تا شوکر رو بهش نشون بدم

ولی بعد عذاب وجدان گرفتم و  خواستم برم خودم رو معرفی کنم که از خواب بیدار شدم

 حمید گفت  ندیده بدبخت جا این قدر ذوق و شوق نشون دادنت  یکم قیافه غمگین و مفلوکانه به خودت بگیر تا فکر کنن پشیمونی و دلشون به حالت بسوزه

نیما:چرا ما که کاری نکردیم؟ ما فقط واسه همکاری اومدیم

برو بابا کدوم همکاری اینجا یه جوری ازت اعتراف می کشن که به  قتل بن لادن هم اعتراف می کنی

اینا با دزد و قاتل و امثالهم زیاد سر و کار داشتن تمام دزدا قاتلا هم می گن ما بی گناهیم ما قانونمندیم .پس از نظر برادرای نیرو انتظامی  همه مظنون هستند مگه این خلافش ثابت بشه

حرفای حمید رو جدی نگرفتم.به ذوق زدگیم ادامه دادم.

رفتیم توی راهرو 40 نفر دیگه هم بودن قیافه هاشون اشنا بود ولی من زیاد نمی شناختمشون

ولی اونا حمید رو خوب می شناختن  

یکیشون اومد طرف ما به حمید سلام کرد و تا من رو دید زد زیر خنده.اسمش فرزاد بود

تورو چرا اوردن اینجا؟و باز زد زیر خنده هر هر..کر کر

.بعد از اون یکی دیگه اومد .سهیل ملقب به سهی  به نظرم تازه دستش رو از توی پریز برق در اورده بودن موهاش پر از الکتریسیته بوود

و تا من رو دید اونم زد زیر خنده..گفت اخی .نیمی رو هم اوردن اینجا

خواستم یه در گیری ایجاد کنم.ولی خوب توی اگاهی و محل قانون جای ایجاد در گیری نیست و تو دلم  چند بار گفتم جوجه تیغی  جوجه تیغی جوجه تیغی و دلم خنک شد.اینم یه راه ابتکاری کنترل خشمه

که خودم به وجود اوردم

حمید بهشون گفت چرا شما از دیدن این نیما تعجب کردین؟منم هستما.منم بی گناه اومدم اینجا

فرزاد گفت خوب به قیافه این نیما نمی خوره این جور جاها خیلی بچه مثبته تو که شناخته شده ای

و شیطونی ازت می باره

حمید:نترس از ان که های و هوی دارد بترس از ان که سر به توی دارد

فرزاد:ولی هر چی باشه نیما گناه داره و با سهی دوباره زدن زیر خنده

حمید: فعلا که اش نخورده و جیگر سوخته مال ماشده عشق و حال و خندش مال شما

سهی گفت من تا حالا چند بار اومدم این جور جاها طوری نمیشه فوقش به پاپی میگن بیاد اینجا

تا اون گفت پاپی حمید زد زیر خنده

بعد هم دو تا دختر دیدن رفتن طرف اونا و ما از دستشون راحت شدیم

تا رفتن به حمید گفتم چرا خندیدی؟

گفت خوب دختر خاله من یه سگ داره اسمش پاپیه..و بعد دو تایی زدیم زیر خنده

حمید داشت قیافه های بقیه رو نگاه می کرد و می گفت نگاشون کن نیما  هیچکدومشون عین خیالشون نیست همه خیالهاشون راحته فقط من و تو هستیم که اینجا ناراحت و نگرانیم

بهش گفتم حمید تو می ترسی؟

گفت اره هر کی با تو رفیق باشه باید بترسه.دوستی با تو یعنی خداحافظی با شانس و بخت و اقبال

نیما:از خداتم باشه با من دوستی.دوست به این سالمی کجا گیرت میاد؟

می خوای برو با سهی دوست شو

حمید" اه اه..من توی متوهم و نحس رو  به اون جوجه تیغی ترجیح میدم.البته از روی ناچاری

با تعجب حمید رو نگاه کردم.اونم داشت به سهیل می گفت جوجه تیغی 

باز داشتیم با حمید حرف می زدیم که دیدیم سهیل و فرزاد و دو تای دیگه دارن میان طرف ما

حمید زود خودش رو به خواب زد و چشمهاش رو بست و به من گفت تو ام خودت رو بزن به خواب تا زود برن

گفتم چرا؟

گفت مثل اینکه دلت می خواد باز بیان به تو بخندن و از افتخارات پاپیهاشون رو نمایی کنن؟؟

منم گوش کردم و خودم رو زدم به خواب

اونا  اومدن دیدن ما خوابیم زود رفتن.

بعد که رفتن حمید گفت.بی مغزها.یکم هم فکر نکردن اخه کی تو همچین محیطی خوابش می بره؟

بعد یه سرباز اومد تمام گوشی ها رو گرفت تا کسی از اونجا فیلم نگیره

حمید هم با جناب سرباز رفت تا مطمئن بشه به گوشیش اسیبی نمی رسه و سربازا یه وقت شماره ها رو کش نرن

منم به تفنگ این سربازی که کنارم بود خیره شده بودم خیلی خوش دست بود

از این مدلا توی بازی های کامپیوتری دیده بودم..کاش می داد یه عکس باهاش بگیریم بعد به عنوان مدرک به شما نشون می دادم

حمید اومد گفت نیما بگو الان چه کسی رو دیدم..

نیما: خووب چه کسی رو دیدی؟

حمید: دیوانه منظورم اینه حدس بزن.

نیما: من تو این وضعیت حدسم نمی یاد..حتما ثریا رو دیدی؟

حمید: نه ولی نزدیک شدی..یکم به مخت فشار بیاد

نیما:با تعجب و ترس لرز گفتم  بابای ثریا؟

 بعد گفت الکی گفتم هیچکی رو ندیدم و زد زیر خنده

خواستم تفنگه این برادر سرباز رو بگیرم یه دوونه تیر تو سر حمید خالی کنم ولی نمی داد

بعد از روی اسم بچه ها رو دوتا دوتا می فرستادن برن تو.کلا 4 تا اتاق بود

حمید  گفت نیما اگه قرار شد جدا جدا بریم تو ... تو هیچی نگو من میگم این لالِ من مترجمشم

تا با همدیگه باشیم و از هم جدامون نکنن

چرا من لال بااشم تو لال شو..من میشم مترجمت

حمید: خوب تو که مثل من فن بیان نداری من باید حرف بزنم مترجما باید فن بیان بالایی داشته باشن

نیما: دارم خوبشم دارم..از کی تا حالا صحبت کردن با منشی ها و مخشون رو زدن شده فن بیان؟

حمید: باشه بابا اسم هر کی رو زودتر خوندن اون میشه لال و اون یکی میشه مترجمش

منم قبول کردم و منتظر شدیم تا اسم ما رو بخونه


این داستان ادامه دارد...

.......

کارت شارژ زیاد زیاد بخرید چون فعلا این تنها منبع درآمد جیب مبارک ما است

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط JkpMEEwccbVsKPV در تاریخ 1390/11/21 و 17:42 دقیقه ارسال شده است

ToYKtT qizyyjsrdqbj

این نظر توسط huYJitQFjF در تاریخ 1390/11/20 و 14:56 دقیقه ارسال شده است

q7hsNr , [url=http://okgnvhlvymjm.com/]okgnvhlvymjm[/url], [link=http://xetusqkxapvl.com/]xetusqkxapvl[/link], http://elzwggksxrwv.com/

این نظر توسط XNUDVncwnliVLNctWu در تاریخ 1390/11/18 و 17:09 دقیقه ارسال شده است

RauuCg , [url=http://vyfmebvhjhum.com/]vyfmebvhjhum[/url], [link=http://jtgwrintqpqp.com/]jtgwrintqpqp[/link], http://wbqqyojgyhec.com/

این نظر توسط NapUBKsMUCGPqTF در تاریخ 1390/11/18 و 12:44 دقیقه ارسال شده است

h1gK6y uxoknofhmnfg

این نظر توسط JvpcdfeWpEKCzQ در تاریخ 1390/11/18 و 12:03 دقیقه ارسال شده است

Enm6nZ wtgydhshibhq

این نظر توسط rvPaiFlyhq در تاریخ 1390/11/17 و 17:08 دقیقه ارسال شده است

XyvFm7 , [url=http://ocwjttdqenlr.com/]ocwjttdqenlr[/url], [link=http://uhjmdvkpjwqz.com/]uhjmdvkpjwqz[/link], http://fefhebnvlzvh.com/

این نظر توسط WXsJUbzSEqTFSbJV در تاریخ 1390/11/17 و 17:06 دقیقه ارسال شده است

ugLZdX , [url=http://cxyulczjbmze.com/]cxyulczjbmze[/url], [link=http://iykstzqwfqcc.com/]iykstzqwfqcc[/link], http://vrfpkokepecy.com/

این نظر توسط CqeoJUMHKaENFTyL در تاریخ 1390/11/17 و 12:55 دقیقه ارسال شده است

6rofjG rclgvubxofex

این نظر توسط uqsNtwnwmUTvSP در تاریخ 1390/11/17 و 11:48 دقیقه ارسال شده است

ng7zEI bdhxdtdcrfui

این نظر توسط FSjkoXtjdyk در تاریخ 1390/11/15 و 13:27 دقیقه ارسال شده است

6ENXAc zxzyemqocgww


کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 36
  • کل نظرات : 228
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 18
  • آی پی امروز : 20
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 18
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 18
  • بازدید ماه : 19
  • بازدید سال : 54
  • بازدید کلی : 13,826