loading...
در جستجوی کار
آخرین ارسال های انجمن
نیما بازدید : 253 سه شنبه 01 شهریور 1390 نظرات (5)
 نیم ساعت توی راه بودیم بعد رسیدیم به  ادرسی که یعقوب داده بوود

دل تو دلم نبووود( الکی گفتم تا یکم جو داده باشم)

ابتدا خوب همه جا رو باحمید بررسی کردیم.یه ساختمان نو ساز بود

.که حمید گفت من فکر می کردم الان با یه خونه ای از  عهد بیا من و ببوس مواجه میشیم..

نیما:عهد چی؟ جدیده؟نداشتییم

حمید:همون دقیانوس و ماکسیمیلیانووس و اسپارتاکووووس ولی چون اونا خارجیه ما معادل فارسیش رو می زااریم یه چیزی که به زبون خودمون بوخووره

نیما: گند زده بودی توی ادبیات بس نبود حالا توی تاریخ هم بیا گند بزن

حمید: تو که چیزی از تاریخ نمی دونی حرف نزن.برو واکسنتو بساااز.

تو دلم خدا رو شکر کردم حمید نرفت معلم نشد و گرنه معلون نبود چی تحویل جامعه می داد

در زدیم یک ادم گنده  سیاه سیاه سیاه اومد در رو باز کرد قیافش شبیه دزدای دریایی سومالی بود

نه سلامی نه علیکی.نه بفرمایی چیزی با صدای کلفتش گفت اسم رمز.

من همونجا از خیر کار گذشتم و  خواستم بر گردم.اولش که اینجوری باشه وای به حال اخرش.

اسم رمز رو  گفتیم رفتیم تو.اسم رمز شلغم بود  .هر کس میره اونجا و نتیجه می گیره می تونه

دیگران رو هم معرفی کنه تا تخفیف بگیرن و خودش هم توی مراجعات بعد بتونه تخفیف بگیره

به حمید گفتم چرا همچین ادم گنده ای رو گذاشتن اینجا؟هر کس این رو ببینه در میره جرات نمیکنه بره تو

حمید: هر هر..اونوقت اسم من بد در رفته..

نیما:من که چیزی نگفتم فقط سوال پرسیدم.

حمید:خوب منظورت این بود چرا دخترای خوشگل ابرو کمون چشم عسلی نمی زارن تا جذب بشی و فرار نکنی..

این لنده هور رو واسه این گذاشتن کسی خواست پول نده و در بره حسابش رو برسه

اینجا اومدی پول ندارم و پول نمی دم  از حرفات خوشم نیومد نداریم.

رفتیم توی ساختمون و ما رو هدایت کردن طرف یه سالن

 جز ما 10نفر دیگه هم بودن که اینجا سه تا منشی خوشگل  داشت به قول حمید منشی باقلواا

که هر کدوم مال یه اتاق بودن و مشخصات رو یاد داشت می کردن

توی سالن عکسای عجیب غریب زده بودن عکسای اژدها و مار عقرب  و اسکلت مرد عنکبوتی شوالیه سیاه و غول برره

اون سمت هم عکسای خانوادگی رو زده بودن همه قیافه ها عجیب غریب. وحشتناک.از اون قیافه هایی که اگه روی در قندون بزاری عمرا بچه به قندون دست بزنه

خواستم از حمید یه سوالی بپرسم.دیدم حمید نیست.ترسیدم..گفتم نکنه ناپدیدش کردن

بعد که نگاه کردم دیدم  رفته  و با یکی دیگه از مراجعا سر صحبت رو باز کرده  و داشت کار فرهنگی می کرد

چه سرعت عملی داشت .من هنوز با فضای محیط اشنا نشده بودم حمید با ادماش آشنا می شد

بعد هم رفت سراغ یکی از منشی ها

حمید حرفاش  که تموم شد و اومد پیش من..گفت نیما کلی اطلاعات  گران بها کسب کردم

گفت اینجا 3 تا اتاقه تو هر اتاق هم یه نفره .اینا هر روز جاهاشون رو عوض می کنن.

و تو باید شانسی یه اتاق رو انتخاب کنی

کسی نمی دونه کی تو کدوم اتاقه. میگن زنه سختگیر تره ولی من می دونم تو کدوم اتاقه.

و ما میریم پیش زنه  که تو اتاق سمت چپه تا راحت تر نتیجه بگیریم

نیما:چرا پیش مردا نریم؟

حمید:خوب مردا بیشتر پول می گیرن تخفیف هم نمی دن

ولی زنها انسان دوست تر هستن قیافه تو رو که می بینن حتی حاضرن یه پولی هم کمک کنن

پوول؟منم که بیکاار پول نداشتم..باشه میریم پیش زنه.خدایا خودت به دادمون برس

یه نیم ساعتی وایسادیم.توی اتاقی که قرار بود ما بریم جز یه نفر کسی دیگه نرفت

که اونم  بعد از چند دقیقه با لگد پرت شد بیروون.

ترس اومد توی تن من..گفتم نیما عاقل باش  عقلت رو نده دست حمید.بیکار هستی دیوانه که نیستی

خواستم با شیوه های مدرن و جدید حمید رو منصرف کنم و بگم بریم توی یه اتاق دیگه

ولی حمید راضی نشد

و رفتیم توی اتاق تاریک که فقط قسمتی از اون روشن بود  چشمتون روز بد نبینه همین که دیدم نزدیک بود همونجا سکته کنم و دار فانی رو وداع بگویم  و به دیار باقی بشتابم..

یه پیرزن با موهای قرمز  که با دندون های طلاش به ما لبخند می زد شاید می خواست بگه منم  دندون طلا دارم 

قیافش دست کمی از اجنه و شیاطین نداشت..منم همیشه شنیده بودم جنها موهای قرمز دارن

 ترسیدم زود سرم رو انداختم پایین تا یه وقت شب کابوس نبینم

وقتی من  سرم رو انداختم پایین اون خیلی خوشش اومدو گفت احسنت احسنت باریکلا مرحبا..ایولاا

فکر کرد چون حجاب سرش نداره من سرم رو انداختم پایین و نمی خوام نگاه کنم..و بعد به حمید گفت یاد بگیر

حمید هیچی نگفت.صدایی ازش در نمی یومد

گفت ساکتی؟ زبون نداری؟

حمید گفت اگه حرف بزنم تبدیل به جک و جونور نمی شم؟

پیرزن خندید و گفت اگه حرف نا مربوط نزنی نه

حمید:پس هیچی نمی گم.

یه اخم به حمید کرد گفتم الانه که حمید سوسک بشه خودم رو اماده کردم با دمپایی . کفش یا کتاب بزنم تو سرش

حمید گفت: خوب نگاه کردن به پیرزن نه نه بخشید.. کسایی که سن و سالی ازشون گذشته اشکالی نداره

بله حمید فتوا  هم صادر می کنه.تاریخی و ادبی کم بود حالا توی حوزه دین هم ورود پیدا کرده

پیرزن خندید و شروع کرد سخنرانی و از افتخارات و سوابق خودش گفتن .ما هم خیلی به صحبت هاش توجه می کردیم.و تحت تاثیر قرار گرفته بودیم

یه حسی می گفت نیما کار پیدا شد.یه حسی می گفت نیما کاش زودتر اومده بودی یه حسی دیگه هم می گفت نیما تو گشنته این حس ها رو با هم قاطی نکن

پیرزن گفت پیش پای شما یکی اومده بود اینجا می خواست کنکور قبول بشه

ولی من انداختمش بیرون طلسمشم کردم تا هیچ جا جواب نگیره.هر چیزی حرمتی داره

درس نمی خونه میره دنبال دخترا و وقتش رو با اونا می گذرونه بعد می خواد قبول بشه

واسه هر چیزی باید تلاش کرد تا به نتیجه رسید

من فقط واسه پول کار نمی کنم.قواعد و اصول داره کار من

تا گفت قواعد..حمید گفت نیما  فامیلتووون

بعد گفت شما هم اگه اومدید بدون تلاش به جایی برسید برید بیرون بهتره تا باهاتون بر خورد بدی نکردم

حمید گفت ما دیگه کارمون ازتلاش گذشته و هیچکی مثل ما نیست تلاش و کوشش و جنب و جوش داشته باشه

بعد منم از سوابق خودم در زمینه بیکاری گفتم و یه راهکار هایی هم ارائه دادم تا اگه یه وقت مسئولین رو دید بهشون بگه.

 ولی شانس ما رو می بینید یه بار اومدیم پیش رمال و فالگیر طرف مقید به باز ی جوانمردانست

اخلاق ورزشکاری داره

 من و حمید خیلی حرف زدیم و اون بیشتر ساکت بود انگار داشت ما رو روانشناسی می کرد

 بعد خیلی خوشش اومد ما این قدر دنبال کار و تلاشیم و یه لحظه بغضش گرفت  خواست گریه کنه از بس دلش به حال ما سوخت گاهی خودمم هم دلم به حال خودم می سوزه

بعد خواست همونجا پیش خودش استخدام بشیم ولی شرم و حیا به ما اجازه نداد قبول کنیم حالا ایشون یه تعارفی زد  ما که نباید بی جنبه باشیم

و بعدش کلی حرفای روانشناسی و فلسفی زد اصلا انگار ما رفته بوودیم پیش مشاور  و روان شناس تا فالگیر و رمال اخه کدوم رمالی دیدی نیچه و فروید بشناسه..

ما رو برد توی حیاط و گفت 20 دور از اینور تا اونور حیاط بدویین.تا اومدیم غر بزنیم گفت چیز ی هم نباید بگید

تو دلم گفتم واسه پیدا کردن کار 20 دور که هیچ 200 دور هم باشه مشکلی نیست.نیما قویه

ما هم رفتیم تا اون سر حیاط و اومدیم..بازم رفتیم و اومدیم هی رفتیم و اومدیم وای که چه قدر می رفتیم می اومدیم

دور اخر که تموم شد حمید گفت اگه زمین واسه شخم زدن دارید بگیدا ما الان بدنمون گرم شده

گفت خواستم ببینم چه قدر اهل تلاش و کوشش هستید..چون خیلی ها فقط ادعا می کنند

منم یه لحظه یه غروری در من ایجاد شد که بله منم می تونم..ما اینیم

حمید زیر لب گفت تلاش کل جامعه بیکارای جهان رو روی ما امتحان کرد

بعد دوباره رفتیم توی ساختمون و بقیه مراحل رو انجام دادیم

دیگه خیلی با هم خودمونی شده بودیم و به من می گفت اقا نیما و به حمید می گفت تو و به اسم صدا نمی زد

که حمید بهم گفت مبارکه.به پای هم پیر بشید ایشالاه عروسی بچه هاتووون

نیما: چی؟

حمید: خودت رو به اون راه نزن .از تو خوشش اومده..اقا اقا هم از دهنش نمی افته.بعدا هم خودش رو به صورت یه دختر خوشگل و وجوون و باقلوایی در می اره

بعد تو هم ساده و.کم عقل و ندید بدید و کم تجربه قصد ازدواج پیدا می کنی و بادا بادا مبارک بادا میشی

نیما:یکم خجالت بکش اون جای مادر بزرگته

بعشدم ذهن تو ایراد داره همش دور بر این چیزاست..همه مثل تو نیستن

حمید:یکی دیگه عاشق میشه چرا خجالتش رو من بکشم.

 یه چند تا جمله بود که اون گفت و ما تکرار کردیم ولی به دلیل حق و حقوق مولف  من اینجا نمی گم.

صحبتا که تموم شد پیرزن دو تا کاسه اورد که توش اب بود و  یکم پودر که به نظر پتاسیم می اومد ریخت توی کاسه و یکدفعه یه جرقه زد و دود کرد

مثل توی این فیلما که بعدش ادما غیب میشن ولی من و حمید غیب نشدیم واسه غیب شدن حمید باید یه بشکه اب بیارن

و بعد یه خودکار داد دست من و حمید و گفت بزنیم تو اب و بگیم   اجک مجک  لا ترجک،

و بعد شروع کرد ورد خوندن که من سر در نیوردم.

بعد دیدم توی کاسه حمید حالت موج مانند ایجاد شده و مال من صافه

به حمید گفت سابقت خیلی درخشانه..

حمید: اره من جز استعداد های درخشان بودم که به دلیل تغییر و تحولاتی درخشندگیم رو از دست دادم

پیرزن: یکم از دوستت یاد بگیر سابقش صاف و پاکه و بعد به من گفت

 یه چیز شیرینی توی اب می بینم..که بعد از مدتی شیرینیش تبدیل به تلخی میشه .ازش دوری کن..

که حمید گفت  یعنی لیمو شیرین نخوره؟

این حمید رو سوسک و مارمولک هم نمی کنه راحت شیم..همه جا باید مزه بپرونه بی ادب بی تربیت

بعد هم گفت یه مرد سیبیل گنده ای شما رو طلسم کرده ولی من سعی می کنم طلسمش رو باز  کنم

من به فکر فرو رفتم و خیلی تفکر کردم کلی ادم سیبیل گنده اومد تو ذهنم..یعنی کدوم ادمی ما رو طلسم کرده؟

کدوم ادم ظالمی دلش اومده دو تا بیکار رو طلسم کنه ..از اون روز به بعد هر کی سیبیل داره یه جور دیگه ای نگاش می کنم.

واسه ما تعریف کرد که چه طور اومده تو این کاار ..و چه طور معروف شده به اقدس یاکوزاا ..

و گفت اسم اصلیش شیرینه اقدس یاکوزا اسم هنریشه..فالگیر  و رمال هم یه نوع هنرمنده و باید اسم هنری داشته باشه

من و حمید با تعجب به هم نگاه کردیم.و همزمان با هم گفتیم شیرین؟

بعد حمید به من نگاه کرد و با اشاره فهموند دیدی بهت گفتم..مباارکت باشه

منم با اشاره بهش فهموندم کوفت مرض درد. فقط با یک اشاره

پیرزن خودش فهمید و زد زیر خنده و گفت اون قضیه شیرینی و تلخی که بهتوون گفتم هیچ ربطی به من ندااره

بعد هم  ازش پرسیدیم یعقوب چه طور کار پیدا کرده  گفت که یکی از اون مردا واسش کار پیدا کرده که  حدود دو میلیون واسش اب خوورده که تا شنیدیم من و حمید مخمون سوت کشید

2 میلیون واسه یه بیکار مثل دو میلیارد واسه یه تاجر می موونه

بعد هم ما کارمون تموم شد و یک کاغذ داد دست من تا بدم به منشی

و بعد گفت بازم پیش ما بیاین دور همی خوش می گذره

از اتاق که اومدیم بیرون  حمید سریع کاغذ رو از دست من گرفت و گفت این در تخصص منه تو دخالت نکن.

و بعد هم رفت پیش منشی و چند دقیقه حرف زدن و اومد  ما از اونجا اومدیم بیرون


این داستان ادامه دارد...

.......

کارت شارژ زیاد زیاد بخرید چون فعلا این تنها منبع درآمد جیب مبارک ما است

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط DouUtJvWqLkR در تاریخ 1348/10/11 و 13:51 دقیقه ارسال شده است

6cDHi4 , [url=http://ybhgihklhnmx.com/]ybhgihklhnmx[/url], [link=http://oewqbezgytso.com/]oewqbezgytso[/link], http://eyvpppxnowye.com/

این نظر توسط gTpYRhWttR در تاریخ 1348/10/11 و 19:14 دقیقه ارسال شده است

5mERkr cikyviqssxux

این نظر توسط aBpQraZVtfKj در تاریخ 1348/10/11 و 17:40 دقیقه ارسال شده است

SZCKZm , [url=http://drtjpvqwvwnc.com/]drtjpvqwvwnc[/url], [link=http://ajalgsbanecz.com/]ajalgsbanecz[/link], http://szxvahcbzmqx.com/

این نظر توسط WQjRZyZvzIHD در تاریخ 1348/10/11 و 13:23 دقیقه ارسال شده است

6esSeb aokdoiqeaegx

این نظر توسط WaagiCARoJVq در تاریخ 1348/10/11 و 22:26 دقیقه ارسال شده است

You're the geratset! JMHO


کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 36
  • کل نظرات : 228
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 18
  • آی پی امروز : 24
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 22
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 22
  • بازدید ماه : 23
  • بازدید سال : 58
  • بازدید کلی : 13,830