loading...
در جستجوی کار
آخرین ارسال های انجمن
نیما بازدید : 166 سه شنبه 01 شهریور 1390 نظرات (1)
 از خونه اقای خوشبخت که اومدم بیرون ذهنم و فکرم خیلی مشغول شده بود

اونی که از تو اتاق سرک می کشید کی بود؟

ای نیما واسه خودت نوشابه باز نکن..اون قضیه تموم شد..فکر کردی برد پیتی که به خاطر تو سرک بکشن از توی اتاق؟زود این افکار رو از ذهنم پاک کردم.ترسیدم جز فکرم دلم هم مشغول بشه

مثل همیشه رفتم از دکه مطبوعاتی چند تا روز نامه خریدم.از بس رفته بودم من رو می شناختن

بعد هم رفتم یه ساندویچ گرفتم و رفتم توی پارک .دنبال کار توی روزنامه ها بگردم و هم یه چیز ی خورده باشم

رفتم روی یه نیمکت نشستم.و بساطم رو پهن کردم.( مثل این دست فروشا)

 مشغول خوردن بودم  که یه اقا پسر هم سن و سال من اومد روی نیمکت کناری نشست

یه چندتایی مجله دستش بود  و داشت با موبایلش   صحبت می کرد

با خودم گفتم.نیما.یکی مثل تو هر روز توی روزنامه ها می گرده و یکی دیگه مثل این توی مجلات 

من نمی خواستم گوش بدم ولی خوب فضای باز بود دیگه

جریان باد امواج صوتی رو می اورد به سمت گوش من و من می شنیدم اونم به صورت نا خواسته

اره پانیز جونم خریدم..همون جدول هایی که گفتی خریدم.تا با همدیگه حلش کنیم

قربونت برم.کی شده تو چیزی از من بخوای من گوش ندم؟

من دوسِت دارم تو هر کار بخوای من واست انجام می دم .

امواج باد فقط صحبت های اینور رو به گوش من می رسوند اونور رو نمی شنیدم

باشه پانیزم.ولی هر کی زودتر حلش کرد جایزه داره

جایزش؟ خوب اگه من زودتر حل کردم باید تو من رو ببوسی اگه تو حل کردی من تورو می بوسم.

اون جدول سخته رو اگه من  زودتر حل کردم باید بیای بغلم.

خوب اگه تو حل کردی من واسه جایزه دو تا از دوست دخترام رو ول می کنم

و بعد شروع کرد بلند بلند خندیدن.

.ای بابا اگه گذاشتن ما با خیال راحت دنبال کار بگردیم

شوخی کردم عزیزم.من فقط مال تو ام .مال خود خودت

تو همین حرفا بودن که گفت: پانیز جونم ببخشید مامانم داره زنگ می زنه بعدا بهت زنگ می زنم

این امواج باد امروز عجب قدرتی داره تمام حرفا رو به گوش من می رسونه

و بعد گوشی رو قطع کرد .. الو سلام رویا جونم حالت خووبه؟

ببخش  عزیزم داشتم با مامانم حرف می زدم

اره مجله ها رو گرفتم.اسمتم توش نوشته. نامه فرستاده بودی واسه مجله اونا  ازت تشکر کرده بودن

چند تا هم گرفتم به بقیه دوستام هم نشون بدم..بگم این عشق منه

حرفاش داشت عاشقانه می شد گفتم بهتره برم یه جا دیگه بشینم که امواج باد نتونه

حرفاشون رو به گوش من برسونه

بلند شدم رفتم روی یه نیمکت دیگه.. و توی روزنامه ها رو می گشتم

همه خانوم می خواستند .اونم با روابط عمومی بالا  و چهره ای جذاب

 هیچکس زیست شناس نمی خواست

دریغ از یه کار مناسب واسه من

اصلا اون روز روز من نبود داشتم کم کم افسرده می شدم.دریغ از یه ذره امید.

احساس خستگی این چند سال درس اومد توی تنم..احساس خواب الودگی هم باهاش بود

  باد یه صداهایی رو رسوند به گوشم

گفتم اونجا دیگه جای موندن نیست.خیلی سریع .زود تند.. از پارک اومدم بیرون و داشتم پیاده می رفتم سمت خونه

که چشمم خورد که یکی از خانوم های همسایه که از خرید بر می گشت و چیز های زیادی خریده بود

 پسر کوچولوش هم همراهش بود که خیلی شیطونی می کرد

 خواستم برم کمکش کنم.که یه حسی گفت نیما نرو

نیما اگه کسی تورو ببینه که داری به زن مردم کمک می کنی..چی پشت سرت می گه؟ 

نمی گن حتما به زن مردم نظر داره؟نمی گم چرا به زن جوون کمک می کنه به پیرزنا کمک نمی کنه؟

خوب بگن  من که به خودم اطمینان دارم..قصدم معلومه

تو داری بقیه که به تو اطمینان ندارن فردا روز خواستی بری سر کار می یان تحقیق همسایه ها می گن

به زنای خوشگل و جوون کمک می کنه.اونا هم تورو استخدام نمی کنن.میگن تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزهاااا

یه لحظه چشمام رو بستم همه حواسم رو جمع کردم. تا تصمیم درست بگیرم.

در حال تصمیم گیری بودم که  با صدای  ترمز ماشین یه ماشین به خودم اومدم

.پسر بچه دست مامانش رو ول کرده بود

رفته بود وسط خیابون و....

به خودم گفتم..نیما خاک تو سرت تو کشتیش..همش تقصیر تو بووود.

.تو به خاطر اون عقاید مسخرت باعث شدی اون پسر کوچولو بمیره..حالا باید تا اخر عمر عذاب وجدان داشته باشی تا بمیری.

خدایا چرا هر چی چیز بده می زاری جلو پای من؟ مگه من چی کار کرده بودم؟

خدایا تقصیر من چیه جامعه ما این جوره؟کمک نکنی می گن همنوعان  رو نمی بینه..مغرور خود پسنده

کمک کنی میگن نظر داره بهش.

خدایا یه دقیقه زمان رو برگردون عقب .نه  نه 2 دقیقه.دیگه هی چی نمی خوام.

یه دفعه دیدم همه جا داره تکون می خوره.انگار اسمون داشت می اومد زمین زمین داشت می رفت اسمون

نمی دونی تا کجا می رفتن

احساس تکون شدیدی کردم...احساس کردم دارم وارد یه دنیای دیگه ای میشم..یه حس سبکی بهم دست داد..چشمام رو باز کردم.

دیدم هنوز تو پارکم. و نگهبان پارک  داره تکونم می ده.

اقا پاشو..اینجا جای خواب نیست برو خونتووون.اینجا که هتل نیست..اومدی بساط پهن کردی  


این داستان ادامه دارد...

.......

کارت شارژ بخرید چون فعلا این تنها منبع درآمد جیب مبارک ما است


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 36
  • کل نظرات : 228
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 18
  • آی پی امروز : 9
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 7
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 7
  • بازدید ماه : 8
  • بازدید سال : 43
  • بازدید کلی : 13,815