loading...
در جستجوی کار
آخرین ارسال های انجمن
نیما بازدید : 186 سه شنبه 01 شهریور 1390 نظرات (0)
 گوشی رو برداشتم

یه صدای تقریبا آشنا بود

پرسیدم شما؟

گفت دستت درد نکنه حالا دیگه واکسن ساختی مارو نمیشناسی؟

با خودم گفتم نکنه خواب نبوده و واقعا آدم مهمی شدم؟

که صدای خنده حمیدو از پشت خط شنیدم

اااااااا سلام رضاتوئی؟ ببخشید نشناختم، چه عجب یادی از ما کردی؟ کی اومدی؟

(رضا از دوستان دوران دبیرستانه که یه مدت ایران نبود، البته همون موقع هم که ایران بود یه نموره خارج میزد

رضا جزء مرفهین بی درد بوود که من زیاد خوشم نمی اومد از این قشر)

رضا: یه چند روزی هست اومدم، وقت نکردم تماس بگیرم

منو دعوت کرد که برم تولدش، منم قبول کردم اما گفتم زیاد نمیتونم بمونم حال مساعدی ندارم فقط بخاطر گل روی تو میام،

دلتم صابون نزن از کادو خبری نیست، بیکاری و بی پولی و هزارتا مشکل و گرفتاری و بدبختی

گفت: باشه حالا تو بیا، بعد که واکسن ساختی یه دونه رایگان به ما بده جبران کن

خواستم از پشت تلفن حمید و خفه کنم یه دونه لگدم بزنم پس گردن رضا(در جریان هستید که)، افسوس که علم هنوز اونقدر پیشرفت نکرده که از پشت تلفن به کسی لگد بزنی

شوخی، شوخی، با آدم بیکارم شوخی؟

خداحافظی کردم و قرار شد ساعت 8 شب برم به آدرسی که رضا داده بود، حمید هم که از چند ساعت زودتر اونجا بود

رفتم توی کمد دنبال لباس مناسب گشتم، بعد هم یه دستی به موهام کشیدم.

از توی اینه 2 تا تار موی سفید توی سرم پیدا کردم.و با دقت داشتم بررسیش می کردم

گفتم نیما به جنب داری پیر میشیاا.

خواستم بکنمش .ولی با خودم گفتم..بزار بمونه هر کس گفت دنبال کار نگشتی

این 2 تا تار مو رو نشونش می دم تا بدونه من این 2 تا رو کجا سفید کردم

زدم از خونه بیرون و رفتم واسه رضا کادو بخرم بعد برم جشن تولد

دیگه این قدر بی معرفت نبودم که چیزی نگیرم هر چند ته دلم یه حسی بود که راضی نبود

سر ساعت رسیدم به محل تولد

کلی ماشین با کلاس اونجا بود و همون حسه باز اومد و گفت نیما تو هم یه روز میتونی از این ماشینا داشته باشی اما یه حس دیگه که احتمالا مال بقالی سر خیابون بود

و اشتباهی داشته از اون طرفا رد میشده و گیر کرده بود به امواج حس من، میگفت برو بابا با اون واکسن مسخره ات

این دیگه از کجا میفهمید؟  فکر کنم از بیکاری زده به سرم

خواستم برم داخل که جلومو گرفتن

گفتن شما؟ یاد اون جوکه افتادم و گفتم من از فامیلای عروسم

ولی اون مرده با قیافه عصبانی گفت :ولی اینجا جشن تولده

 نزدیک بود یه برخورد خشن هم انجام بشه

یکی نبود بگه چه وقت شوخی کردنه آخه

خودمو معرفی کردم و گفتم از دوستای آقا رضا هستم

با معذرت خواهی فراوون راهنماییم کردن داخل

داخل که رفتم جا خوردم


این داستان ادامه دارد...

.......

کارت شارژ بخرید چون فعلا این تنها منبع درآمد جیب مبارک ما است



ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 36
  • کل نظرات : 228
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 18
  • آی پی امروز : 4
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 11
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 16
  • بازدید ماه : 51
  • بازدید سال : 86
  • بازدید کلی : 13,858